اولین پست سایت جدید

سخت‌ترین کار این روزها این است که وقتی از «ناتوانی» مطمئن هستی، همچنان «صادق» بمانی، با خودت و با جهان اطرافت.

من این خودخوری چند ساله را بالاخره مهرماه سال گذشته با خداحافظی از عکاسی خبری - مطبوعاتی و استعفا از دبیری سرویس عکس و فعالیت در هر رسانه وابسته‌ای به پایان رساندم.

برایم کار رسانه‌ای فارغ از تسهیل ارتباط با جامعه و رصد و ثبت وقایع از نزدیک، ابعاد شخصی‌تری هم داشت. یادم است سال ۱۳۸۶ مدرس کلاس عکاسی خبری ما یک روز برایمان نوشت: «لازم نیست عکاس خوبی باشی، کافی است انسان خوبی باشی که عکس می‌گیرد». من هم سعی کردم در طول حدود ۱۳ سال کار و تجربه‌کردن، انسان بهتر و مفیدتری باشم.

به دنبال همین خصیصه هم عاشق عکاسی خبری شدم؛ امروز اما ادامه‌دادنِ این جستجو در فضایی که هر روز شاهدش هستیم اگر محال نباشد، بسیار بعید است.

هیچ‌وقت تا این اندازه فتوژورنالیسم ایرانی را بی‌خاصیت و عقیم و عکاسان آن را تا این حد مظلوم و بی‌انگیزه، مغموم و مستأصل ندیده بودم. عکاسی خبری‌ای که مُرده و ما چند سال هم اضافه بر سر قبرش گریستیم، حالا نه رسانه‌ای مانده و نه مخاطبی البته! از این به بعد ترجیح می‌دهم مسائل اجتماعی و احوال روزمره اطرافم را در حالی دنبال و به آن‌ها فکر کنم که مُهر عکاس خبری بر پیشانی‌ام نیست. بهتر این است که برای حیثیت بر باد رفته‌ی حرفه و رسانه‌ای که برایش سال‌ها کار کرده‌ام در حالی غصه بخورم و محو شدن فانتزی و سرخوشیِ عصر طلایی روزنامه‌نگاریِ دهه هشتاد را مزه‌مزه کنم، که دیگر جزوی از آن نیستم.

در این سال‌ها تقریباً بی مزد و مواجب و بدون حمایت، عاشقانه تلاش و مبارزه کردم.  بی‌دریغ کار کردم، زیاد هم کار کردم. در این شغل لحظاتی بود که قید جانم را زدم و حس کردم آخرین لحظات زندگی‌ام در حال اتفاق است، به‌خاطر عکاسی آنجا بودم. چیزهایی به چشم دیدم و لحظات و اتفاقاتی را تجربه کردم که یک آدم عادی در زندگی نمی‌تواند و البته شاید هم نباید تجربه کند! اما ارزشش را داشت.

تمام تلاشم در این سال‌ها این بود که بدون حاشیه و با دغدغه، اثری هرچند کوچک در اطرافم داشته باشم. محیط‌زیست به‌خصوص آلودگی، کم‌آبی، بحران‌های زیست‌محیطی، باغستان سنتی قزوین، ثبت و ضبط و پرداختن به میراث هنری و فرهنگی شهر، روستاها و مشکلات مناطق منفصل و حاشیه‌نشینی و سایر معضلات اجتماعی و محلات قزوین را بیشتر دیدم و پرداختم و اکنون حقیقتاً خوشحالم که دیگر فشارهای روانی «انفعال» و «ناتوانی» از دوشم برداشته شده.در این شرایط که اعتبار همه چیز مخدوش شده و به قول اسکار وایلد:

All art is quite useless

این روزها هم برود کنار همه ایامی که کنار رفقا به تماشای فروریختن امیدها و آرزوهایمان نشستیم. امروز که وارد ۳۳ سالگی می‌شوم معتقدم من و هم‌نسلانم مستحق این بودیم که امید داشته باشیم برای تلاش، اثرگذاری و تغییر هر چند این امید تبدیل به توهم شد.

پای اگر فرسودم و جان کاستم
آن‌چنان رفتم که خود می‌خواستم

  هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲